دلنوشته‌های ادبی



 

خیره به شب
کنار خاطره های رفته ی تو 
گاه سوزش سرمای زمستان 
زخم زن چهره آزرده ام می‌شود 
و گاه چشمک  ستاره ای خاموش، امتداد نگاهم را می‌د
در میان این شب زمستانی
در سرای سرد سینه ام 
سکوت سنگین لحظه هابا صدای قطره های باران بر سنگفرش کوچه خلوت شکسته می‌شود 
به یاد دارم شبی آسمان گریان شده بود
آن زمان کودکی بودم در آغوشت 
صدای برخورد قطره های باران بر شیشه غبار گرفته ماشین، آهنگ لذت بخش لحظه هایمان شده بود 
هنوز هم صدای باران پشت پنجره زیبا ترین آهنگ است  
سالها گذشته اما
هنوز در آن شب مانده ام در انتظار طلوع صبح 
ولی افسوس طلوع صبحی بی تو از هزار غروب غم انگیز تر است 
اکنون باران دوباره  موسیقی خوان شب شده است 
و من 
با جای خالی تو پشت پنجره نشسته ام
نامت را بر تن غبار گرفته پنجره حک، میکنم
و ازمیان آن به تماشای خاطره هایمان می‌نشینم
گرمی آغوش تو اکنون 
جایش را به سرمای زمستان داده
و از آن رویاهای کودکانه اکنون تنها حقایق مبهمی مانده 
حقیقت نبودنت 
دلتنگ تو ام  زیر همین آسمان گریان
دلتنگ توام کنار همین پنجره غبار گرفته
دوست دارم مهربان مادرم .
 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها